نبودت ابتدای هرچه ویرانیست درمن
شروع شوم شبهای زمستانیست درمن
عبورازتنگنای حفره های اضطرابست
نشستن درمسیرسیل خورشیدی مذاب است
نبودت پرسه درپس کوچه های بی قراریست
عبورازالتهاب این جهنم های جاریست
نبودت یعنی ازهرسوهجوم واردیوار
ویافریادبی پژواک مردی زیر آوار
ویاازاوج وحشت پنجه برخاکی کشیدن
جهنم راازهرجا بگذری درپیش دیدن
من اینجاخردوخونین وخرابم،کاش بودی
چنان ماهی که دورازتنگ آبم،کاش بودی
چه شدیکباره ازهم بی نهایت دورگشتیم
تویامن ای غزال دشت من مغرورگشتیم
به غیرازبی پناهی کی پناهم می شودباز
چه دستی بی تواینجا تکیه گاهم می شودباز
ادامه دارد ادامه مطلب....................